خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنیم
غافل از خود، دیگری را هم قضاوت می کنیم
کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز
چشم می بندیم و هرشب خواب راحت می کنیم
عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود
ما به این دنیای فانی زود عادت می کنیم
ما که بردیم آبرو از عشق، پس دیگر چرا
عشق را با واژه هامان بی شرافت می کنیم؟
کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی
با همیم اما چرا احساس غربت می کنیم؟
من به این مصرع یقین دارم که روزی میرسد
سوره ای از عشق را با هم قرائت می کنیم..
هر چه ميخواهم غمت رادر دلم پنهان كنم
سينه ميگويد كه من تنگ آمدم فرياد كن
باز هم سالروز تو
ميداني؟! سالهاست كه نديدمت
با چشمانم مشكلي ندارم
دلم تنگ است