ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند
بره های این حوالی گرگ ها را میدرند
سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها
زنده ها هم آبروی مردگان را میبرند.....
بی هیچ ادله ی محکمه پسندی
فقط می دونی ...
می دونی بدهکاری ...
به عالم
به آدم
به هوا
به زمین
به هر چیزی که می بینی و به نظرت سر جای خودش نیست
زبون هم نداری که بگی چرا
بگی ...
بگی اعتراض دارم
یه چیزی تو این محکمه دستاشو دور گلوت فشار می ده که خَفـــــــــــه ....!!!
این روزا حس و حالم همینه
دنبال غم عالم می رم و به نتیجه نمی رسم که ریشه ی این غم و این محکمه غم افزا کجاست
شاید نوشتن شروع احمقانه ی یه پایانه