صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد به خاطر بیاورى که
آنهایى را که هر روز میبینى و با آنها مراوده میکنى همه انسان هستند
و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت اما همگى جایزالخطا
نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهاى
متفاوتشان شناختى یادت باشد که این ها رموز بهتر زیستن هستند ...
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
پینوکیو...چوبی بمان، آدم هاسنگی اند، دنیایشان قشنگ نیست...
به خودت بنگر كه چقدر ساده و ماهي!
از آدماي بد حذر كن، زيرا تو را با خود به عميق ترين چاهي كه در انتظار آنهاست مي كشند و غرقت مي كنند. زرنگ باش و به خوبيت بناز چون تو بهتريني! خالق خلقت بهترينها رو دوست دارد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
از دختر یکی از دوستام پرسیدم که وقتی بزرگ شدی میخوای چی کاره بشی؟
نگاهم کرد و گفت که میخواد رئیس جمهور بشه. دوباره پرسیدم که اگه رئیس جمهور بشی اولین کاری که دوست داری انجام بدی چیه؟
جواب داد:به مردم گرسنه و بی خانمان کمک میکنم. بهش گفتم :نمیتونی منتظر بمونی که وقتی رئیس جمهور شدی این کار رو انجام بدی،میتونی از فردا بیای خونه ی من و چمن ها رو بزنی،درخت ها رو وجین کنی وپارکینگ رو جارو کنی. اونوقت من به تو حقوق میدم و تو رو میبرم جاهایی که بچه های فقیر هستن و تو میتونی این پول رو بدی بهشون تا برای غذا و خونه جدید خرج کنن.
مستقیم توی چشمام نگاه کرد و گفت:چرا همون بچه های فقیر رو نمیبری خونه ت تا این کارها روانجام بدن و همون پول روبه خودشون بدی؟ با لبخند بهش نگاهی کردم و گفتم به دنیای سیاست خوش اومدی |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
کوروش تو نخواب که ملتت در خواب است.
آرامگهت غرقه به زير آب است.
اينبار نه بيگانه که دشمن ز خود است.
صد ننگ به ما که روح تو بي تاب است
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
ماجرای جالبی داره .
در کتاب « اصفهان زادگاه جمال و کمال» نوشته نعمت الله میرعظیمی*نشر گلها، اصفهان-۱۳۷۹
در بخش معرفی شعرای اصفهان، فردی را معرفی کرده است به نام حسین دودی.حسین دودی شاعری بوده است درویش مسلک و مردمی و ملبس به لباس طلاب و هنگامی که از ناملایمات اجتماعی شدیداً متاثر می شده، به میخوارگی می پرداخته است تا لحظاتی آرام گیرد. اما در این احوال و از بخت بد،همواره به چنگ گزمه و محتسب می افتاده و برای اجرای حد و ارشاد روح، سر و کارش با حاکم شرع یعنی آقا نجفی معروف بوده است. آقا نجفی همیشه حسین را با لحنی شیرین و دلچسب نصیحت می نموده و از اعمال مناهی منع می نموده است.یکروز پس از اجرای حد( شلاق) به او خلعتی نو می پوشاند تا تکدر خاطر وی محو شود. حسین دودی عبا را برداشته و یکراست به شرابخانه می رود و مست شده به دست گزمه گرفتار می شود.آقا نجفی به محکمه می آید و حسین را با لباس ژنده و می زده و شنگول می بیند و قبل از هر چیز سراغ عبای خلعتی را می گیرد. حسین پاسخ می دهد:
جامهء نو به می ِ کهنه نهادیم گرو
که می ِ کهنه مرا بهتر از این جامهء نو
زاهدا ! بر من درویش میندیش و برو
کِشتهء ما و تو معلوم شود وقت درو!
روز دیگر هم آقا نجفی می بیند که حسین دودی دو خم می زیر بغل دارد. دستور می دهد آنها را بشکنند تا حسین مرتکب معاصی نشود.حسین دودی هم اين شعر را براي او مي خواند.
زاهدا من که خراباتی و مستم به تو چه؟
ساغر و باده بود بر سر دستم به تو چه؟
تو اگر گوشه ی محراب نشستی صنمی گفت چرا؟
من اگر گوشه ی میخانه نشستم به تو چه؟
آتش دوزخ اگر قصد تو و ما بکند
تو که خشکی چه به من ، من که ترستم به تو چه؟
تو که مشغول مناجات و دعـــائی چه به من
من که شب تا به سحر يکسره مستم به تو چه؟
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند
پوشانده اندصبح تو را ابرهای تار
تنهابه این بهانه که بارانی ات کنند
ای گل گمان نکن به شب جشن می روی
شایدبه خاک مرده ای ارزانیت کنند
یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
شایدبهانه ایست که قربانی ات کنند
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
هیچکس قفل بدون کلید نمیسازد
بنابراین خدا مشکلات را بدون راه حل قرار نداده
پس با مشکلات خود ، با اعتماد به نفس بالا برخورد کنید . . .
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
آن وقـتــــ میتـــوانـستــــم ...
دلتنـــگــی هــایــم را ...
گــــردن ِ غُـــروبـــش بینـــدازم
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
بر روی زمین اضافه ام معلوم است
هــر روز دلــم بــهانه اش می گیرد
از دست دلم کلافه ام معلوم است
با قاف سخن قله بسازی هنر است
از چلچله ها چله بسازی هنر است
در دوره ی کافر شدن اهل قـــــلم
با نام خدا جمله بسازی هنر است
خاموشی من دمی صدا می خواهد
انــــدازه ی آدمی نــوا می خواهد
مــردم! به دل شکسته ام رحم کنید
بیــچاره دلـــم کمی خدا می خواهد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
تنها گرگها نیستند که لباس میش می پوشند،گاهی پرستوها
هم لباس مرغ عشق می پوشند،عاشق که شدی کوچ میکنند..
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
گفتم ای جنگل پیر تازگی ها چه خبر؟
پوزخندی زد و گفت : هیچ ، کابوس تبر!!
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
پنجره را باز کن و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر؛
خوشبختانه باران ارث پدر هیچکس نیست ...!
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی كردن و امرار معاش در صحرا میچراید ، در دنيا فقط 3 نفر هستند كه بدون هيچ چشمداشت و منتي و فقط به خاطر خودت خواسته هايت را بر طرف ميكنند، پدر و مادرت و نفر سومي كه خودت پيدايش ميكني، مواظب باش كه از دستش ندهي و بدان كه تو هم براي او نفر سوم خواهي بود..
آهو میداند كه باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، كه میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ..
مهم این نیست كه تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن كنی..
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
پدر، دستهایت را دوست دارم؛
دستهایت بوی خدا، بوی امید، بوی عشق میدهند...
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
خاصیت دنیاست،
که در اوج داشتن و خوشبختی
دلهره ی از دست دادن پر رنگ تر است ...
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
غنچه از خواب پرید.. و گلی تازه به دنیا آمد..
خار خندید و به گل گفت سلام، و جوابی نشنید..
خار رنجید ولی هیچ نگفت..ساعتی چند گذشت..
گل چه زیبا شده بود..دست بی رحمی آمد نزدیک..
گل سراسیمه ز وحشت افسرد..لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید..
خار با شبنمی از خواب پرید..گل صمیمانه به او گفت سلام..
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
گرگها هرگز گریه نمیکنند!! اما گاهی چنان عرصه زندگی برایشان تنگ میشود که بر
فراز بلندترین قله کوه میروند و دردناک ترین زوزه ها را میکشند..
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
روزگاريست همه عرض بدن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
ديو هستند ولی مثل پری مي پوشند
گرگ هايی که لباس پدری مي پوشند
آنچه ديدند به مقياس نظرمي سنجند
عشق ها را همه با دور کمر مي سنجند
خوب طبيعيست که يک روزه به پايان برسد
عشق هايی که سر پيچ خيابان برسد...
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
ایـــمــان دارم....
کــه قشنـگـتــرین عشــق
نگــاه مهــربـــان خــداونـــد بـه بنـدگـانـش اســت . . .
زنـــدگــی را بـــه او بســــپار . . .
و مطـمئـــن بـــاش که تــا وقتـــی کــه پشتــت بــه خـــدا گــرم اســت
تمـــام هــراس هـــای دنیـــا خـنـــده دار اســت ...
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
به نظر شما کدام یک از این سنگ قبرها به روحیات او در زمان زندگی نزدیک تر است ؟
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
وقتي پدربزرگ
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
حالم بد است
حالم بد است ای مردم ، حالم بد است.
از رفتارهایتان حالم بد است،
از طرز رانندگیتان،
از صفهای صد شاخه تان،
از هجوم تاتارگونه تان به جعبه خرما یا شیرینی خیرات شده،
از برخورد و نگرش تان نسبت به جنس مخالف،
از داشتن غیرتهای بی مورد راجع به خواهر و مادرتان و بی غیرتی محض راجع به عزیزان دیگران،
از تحلیلهای سیاسی و اقتصادیتان در تاکسی،
از رد و بدل کردن بلوتوث های غیر اخلاقی،
بقيه در ادامه مطلب
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
دختري پشت يك 1000 تومني نوشته بود:
پدر معتادم براي همين پولي كه دست توست مرا يه
شب به دست صاحب خانه مان سپرد
خدايا تو چقدر ميگيري كه بگذاري شب اول قبر قبل از
اينكه تو ازم سوال كني من ازت بپرسم؟
چرا؟..................
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند !
من را انتخاب کرد ...
دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر ...
به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود !
سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود ...
مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی ...
خشک شدم ..
---
بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه .. تا مطمئن نشدی تبر نزن !
احساس نریز!!
زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن ، خشک می شود ....
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
یک حرف و دو حرف بر زبانم، الفاظ نهاد و گفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد، تا شیوه راه رفتن آموخت